ادامه دارد ...
شیعیان رهبر ما را کشتند، صادق آل عبا را کشتند
نور چشم علی و فاطمه را، وارث کرب و بلا را کشتند . . .
::
::
هر زمان رنگ جفا را میدید / کوچه و کرب و بلا را میدید
خانهاش چونکه در آتش میسوخت / خیمهی آل عبا را میدید
شهادت امام جعفر صادق(ع) بر شما تسلیت
::
::
کی دیده در زمانه / یک زاهدی شبانه
در لحظهی عبادت / با زور و تازیانه
با دست بسته او را / دشمن بَرَد ز خانه . . .
::
::
ادامه دارد ....
.
.
این مرد سگ خودشو که از ۸ماهگی بزرگش کرده هر روز برای درمان درد مفاصل به دریاچه آب گرم میبره . در این عکس میبینید وقتی دردش آروم میشه چطور سرش رو رو سینه صاحبش میذاره ....
خیلی بامرامه. دمش گرم
معلمی از دانش آموزانش خواست "فواید گاو بودن" را بنویسند و نوشته ای که در زیر می خوانید تمام و کمال انشای آن دانش آموز است:
با سلام خدمت معلم عزیزم و عرض تشکر از زحمات بی دریغ اولیاء و مربیان مدرسه که در تربیت ما بسیار زحمت میکشند و اگر آنها نبودند معلوم نبود ما الان کجا بودیم.
اکنون قلم به دست میگیرم و انشای خود را آغاز می کنم.
البته واضح و مبرهن است که اگر به اطراف خود بنگریم در می یابیم که گاو بودن فواید زیادی دارد.
من مقداری در این مورد فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که مهمترین فایده ی گاو بودن این است که آدم دیگر آدم نیست. بلکه گاو است.
هرچند که نتیجه گیری باید در آخر انشاء باشد.
بیایید یک لحظه فکر کنیم که ما گاویم. ببینیم چقدر گاو بودن فایده دارد.
لطفا به ادامه مطلب بروید ....
گفتگوی بسیار خواندنی از یک کودک
از دست ندهید
برای خواندن این گفتگو به ادامه مطلب بروید .....
خیلی کوچک بودم، اولین خانواده ای که در محلمان تلفن خرید ما بودیم.
هنوز جعبه قدیمی و گوشی سیاه و براق تلفن که به دیوار وصل شده بود به خوبی در خاطرم مانده. قد من کوتاه بود و دستم به تلفن نمی رسید ولی هر وقت که مادرم با تلفن حرف می زد می ایستادم و گوش می کردم و لذت می بردم.
بعد از مدتی کشف کردم که موجودی عجیب در این جعبه جادویی زندگی می کند که همه چیز را می داند. اسم این موجود “اطلاعات لطفا” بود، و به همه سوالها پاسخ می داد. ساعت درست را می دانست و شماره تلفن هر کسی را به سرعت پیدا می کرد. بار اولی که با این موجود عجیب رابطه بر قرار کردم روزی بود که مادرم به دیدن همسایه مان رفته بود. رفته بودم در زیر زمین و با وسایل نجاری پدرم بازی می کردم که با چکش کوبیدم روی انگشتم.
دستم خیلی درد گرفته بود ولی انگار گریه کردن فایده نداشت چون کسی در خانه نبود که دلداریم بدهد.
انگشتم را کرده بودم در دهانم و همین طور که می مکیدمش دور خانه راه می رفتم. تا اینکه به راه پله رسیدم و چشمم به تلفن افتاد! فوری رفتم و یک چهار پایه آوردم و رفتم رویش ایستادم.
برای خواندن داستان به ادامه مطلب بروید ....
این کلیپ بینهایت دیدنی و خنده دار مربوط میشود به بخشی از قهوه تلخ که بابا اتی و باباشاه در حال اجرای یک ویدئو کلیپ ترکی معروف هستند و ...
آهنگ جدید رضا صادقی به همراهی خشایار عتمادی من اینو خوب میدونم
خجالت را باید کسانی بکشند
و غیر از ریا چیزی برای زندگی ندارند!
.
.
.
.
.
.
.
.
فرقي نميکنه فقط دردش کم باشه ....
تعداد صفحات : 255